Chocolate Man


بزرگترین وبلاگ تخصصی اس ام اس


امروز ست قهویی پوشیدم رفتم سر کلاس زبان . استاد میگه :
hey Erfan , brown is good color for you , it make you a Chocolate Man
میخواستم بگم استاد چشتون شکلات میبینه ... وگرنه این رنگ قهوه ای به خاطر یه چیز دیگه هست ... ولی خوب انگلیسیم اینقدر قوی نبود که بگم . 

 


       هر روز دلم در غم تو زارتر است


بر من در وصل بسته می دارد دوست       دل را به عـنـا شکـسـته مـی دارد دوسـت 
زیــن پس مـن و دلشستـگی بر در او        چون دوست دل شکسته می دارد دوست






به دنیا اومدن ما آدما مثل یه مسافرت میمونه . خدا بعضیا رو با یه کوله بار پر از وسایل به این دنیا میفرسته و بعضیا رو با دست خالی راهیشون میکنه . بعضی از ما توی راه وا میمونیم و کله پا میشیم . بعضیا توی کل سفرشون همش به این فکر میکنند که چرا بی توشه پا به این دنیا گذاشتند . بعضیا هم سعی خودشون رو میکنند اما به مقصد نمیرسند . امروز به این نتیجه رسیدم که فلسفه ی بودن خودم رو نمیدونم .  نمیدونم این دنیای لعنتی بدون من چی کم داشت و الآن با وجود من به کجا قراره برسه . 
نمیدونم ... نمیدونم ... و هزار تا نمیدونم دیگه 
روزی نیست که به چیزهایی فکر نکنم که نمیدونم . گاهی آرزو میکنم که ای کاش گاو بودم . که با کمی یونجه احساس خوشبختی میکرد . ای کاش فکر نمیکردم . اونوقت دیگه نه احساس تنهایی بود نه اندوه . 

+ یاد قسمتی از شعر حسین پناهی افتادم :
"گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ، دویدم 
چشم فرستادی برام تا ببینم ، که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون معناش چیه؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله"

 

 

انگار 28 هزار سال عمر کردم . به قول رضا عطاران "خوابم میاد" . نمیدونم این احمق هایی که دنبال طول عمر و اکسیر زندگی هستند چه جور آدماییند . یه حسی بهم میگه که یکی هواتو داره . شاید فقط به خاطر همین حسه که سرپام . ولی میخوام به اون کسی که هوامو داره بگم ، اگه معجزه ای
 
 
قراره برام اتفاق بیوفته الآن وقتشه .]





بعضی وقتا خدا یه اتفاقی رو سر راهت قرار میده و تو رو وارد یک ماجرایی میکنه ، یه جور زلزله میندازه به تمام وجودت تا بهت بفهمونه که ، هی فلانی ، بیدار شو ... حرکت کن . به خودت بیا 
بعضی وقتا فکر میکنم که هیچ چیز دست من نیست .. سوار قطاری شدم که در حال حرکته و من هیچ نقشی توش ندارم ... این قطاره داره برای خودش میره و میره و فقط من از پنجره های قطار دارم بیرون رو نگاه میکنم . و مبهوت مناظری هستم که با سرعت از جلوی چشمهام رد میشند . بعضیا اعتقاد دارند که فرمون این قطار دست خداست ، این ها مسافر هایی هستن که با آرامش تموم روی صندلی های قطار نشستند و تکان های قطار نگرانشون نمیکنه . 
بعضی وقتا سعی خودت رو میکنی که اتفاقی بیوفته ... ولی نمی افته . شاید بهتر باشه که با آرامش روی صندلی قطار بشینی و به لوکوموتیو ران اعتماد کنی . 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
جمعه 6 مرداد 1398برچسب:, 13:11 |- aylin jon -|


ϰ-†нêmê§