امروز ست قهویی پوشیدم رفتم سر کلاس زبان . استاد میگه :
hey Erfan , brown is good color for you , it make you a Chocolate Man
میخواستم بگم استاد چشتون شکلات میبینه ... وگرنه این رنگ قهوه ای به خاطر یه چیز دیگه هست ... ولی خوب انگلیسیم اینقدر قوی نبود که بگم .
بر من در وصل بسته می دارد دوست دل را به عـنـا شکـسـته مـی دارد دوسـت
زیــن پس مـن و دلشستـگی بر در او چون دوست دل شکسته می دارد دوست
به دنیا اومدن ما آدما مثل یه مسافرت میمونه . خدا بعضیا رو با یه کوله بار پر از وسایل به این دنیا میفرسته و بعضیا رو با دست خالی راهیشون میکنه . بعضی از ما توی راه وا میمونیم و کله پا میشیم . بعضیا توی کل سفرشون همش به این فکر میکنند که چرا بی توشه پا به این دنیا گذاشتند . بعضیا هم سعی خودشون رو میکنند اما به مقصد نمیرسند . امروز به این نتیجه رسیدم که فلسفه ی بودن خودم رو نمیدونم . نمیدونم این دنیای لعنتی بدون من چی کم داشت و الآن با وجود من به کجا قراره برسه .
نمیدونم ... نمیدونم ... و هزار تا نمیدونم دیگه
روزی نیست که به چیزهایی فکر نکنم که نمیدونم . گاهی آرزو میکنم که ای کاش گاو بودم . که با کمی یونجه احساس خوشبختی میکرد . ای کاش فکر نمیکردم . اونوقت دیگه نه احساس تنهایی بود نه اندوه .
+ یاد قسمتی از شعر حسین پناهی افتادم :
"گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ، دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم ، که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون معناش چیه؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله"
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |